حکایت نامه

ساخت وبلاگ
موضوع آن است که هر سخن جایی و هرنکته مکانی دارد. گفتگوی گل و بلبل که عاشق و معشوق دیرینه یکدیگرند در ایجاز لسان الغیب چه زیبا به تصویر کشیده شده.   صبحدم مرغ سحر با گل نوخاسته گفت          ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت گل بخندیدکه از راست نرنجیم ولی                                 هیچ عاشق سخن سخت به معشوقه نگفت         (حافظ ) حکایت نامه...ادامه مطلب
ما را در سایت حکایت نامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amosafdari5 بازدید : 14 تاريخ : چهارشنبه 20 بهمن 1395 ساعت: 19:03

گویند انوشیروان عادل را وزیری باتدبیر و دانشمند بنام بوذرجمهر بود روزی از اوپرسید . در بین نعمتهایی که خدا به انسان داده کدام  بهترین است؟ وزیر گفت: خردی که باآن زندگی کند     گفت اگر نباشد؟ گفت  دارایی که با آن  عیوب  خود بپوشاند.   گفت اگر نباشد گفت صاعقه ای که  از آسمان بیاید و او را نابود کند  تا خلق ازاو در آسایش باشند این حکایت  انسانهای  بی تدبیریست که  مدام در زندگی با نادانیهای خود اطرافیان و دیگران را به زحمت و گرفتاری  می اندازند. حکایت نامه...ادامه مطلب
ما را در سایت حکایت نامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amosafdari5 بازدید : 12 تاريخ : چهارشنبه 20 بهمن 1395 ساعت: 19:03

درویشی کفش در پا نماز می گذارد
دزدی طمع در کفش او بست گفت
با کفش نماز نباشد
درویش دریافت و گفت:
اگر نماز نباشد،گیوه باشد

عبیدزاکانی

حکایت نامه...
ما را در سایت حکایت نامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amosafdari5 بازدید : 9 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 3:00

حکایت نامه...
ما را در سایت حکایت نامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amosafdari5 بازدید : 22 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 3:00

آن شغالی رفت اندر خم رنگ اندر آن خم کرد یک ساعت درنگ پس بر آمد پوستش رنگین شده که منم طاووس علیین شده پشم رنگین رونق خوش یافته آفتاب آن رنگها بر تافته دید خود را سبز و سرخ و فور و زرد خویشتن را بر شغالان عرضه کرد   مثنوی معنوی دفترسوم فور :سرخ کم رنگ                    شید:نیرنگجمله گفتند ای شغالک حال چیست که ترا در سر نشاطی ملتویست از نشاط از ما کرانه کرده‌ای این تکبر از کجا آورده‌ای یک شغالی پیش او شد کای فلان شید کردی یا شدی از خوش‌دلان شید کردی تا به منبر بر جهی تا ز لاف این خلق را حسرت دهی بس بکوشیدی ندیدی گرمیی پس ز شید آورده‌ای بی‌شرمیی گرمی آن اولیا و انبیاست باز بی‌شرمی پناه هر دغاست که التفات خلق سوی خود کشند که خوشیم و از درون بس ناخوشند   و آن شغال رنگ‌رنگ آمد نهفت بر بناگوش ملامت‌گر بکفت بنگر آخر در من و در رنگ من یک صنم چون من ندارد خود شمن چون گلستان گشته‌ام صد رنگ و خوش مر مرا سجده کن از من سر مکش کر و فر و آب و تاب و رنگ بین فخر دنیا خوان مرا و رکن دین مظهر لطف خدای حکایت نامه...ادامه مطلب
ما را در سایت حکایت نامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amosafdari5 بازدید : 19 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 3:00

حکایت مردی که هرروزلاف چرب وشیرین خوردن میزدورسواشد: پوست دنبه یافت شخصی مستهان هر صباحی چرب کردی سبلتان در میان منعمان رفتی که من لوت چربی خورده‌ام در انجمن دست بر سبلت نهادی در نوید رمز یعنی سوی سبلت بنگرید کین گواه صدق گفتار منست وین نشان چرب و شیرین خوردنست اشکمش گفتی جواب بی‌طنین که اباد الله کید الکاذبین در بیت آخر هیاهوی شکم خالی او،  مرد را رسواکرد ولی این حکایت در فحوای عوام  این است که بعد این لاف زدنها ناگهان پسر این مرداز خانه بیرون دوید فریاد زد که سبیل چربک بابایم را گربه برد ومردم به لاف زدن اومطلع  شدند و خندیدندواو شرمنده شد.  مستهان: خوار وذلیل                                 تلخیص از مثنوی(صفدری) حکایت نامه...ادامه مطلب
ما را در سایت حکایت نامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amosafdari5 بازدید : 10 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 3:00

پادشاهی دُر ثمینی داشت          بهر انگشترین نگینی داشت خواست نقشی که باشدش دو ثمر        هر زمان کافکند بنقش نظر وقت شادی نگیردش غفلت            گاه انده نباشدش محنت هرچه فرزانه بود آن ایام               کرد اندیشهٔ ولی بدخام ژنده پوشی پدید شد آندم               گفت بنویس بگذرد این هم شاه را این سخن فتاد پسند             چون شکرخنده از لب چون قند ز آنکه گر پیش آید او را غم              بیند او بگذرد شود خرم ور بود هم بعیش خوش اندر              بیند او بگذرد شود ابتر ملاهادی سبزواری (1212-1289   ه-ق) حکایت نامه...ادامه مطلب
ما را در سایت حکایت نامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amosafdari5 بازدید : 13 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 3:00

(آیت الله بهجت می فرمایند: حکایت زندگی ما ،حکایت یخ فروشی است که از او رسیدند فروختی؟ گفت نه ، آب شد!) واقعا گذر عمر چنان سریع اتفاق می افتد که پای صحبت هر پاسن گذاشته ای که می نشینی چنان با حسرت از عمر رفته یاد میکند و مدام یادآورمیشود انگار همین دیروز بود که فلان اتفاق برایم افتاد. بقو ل خواجه شیراز : بنشین برلب جوی و گذر عمرببین     کین اشارت زجهان گذرا مارا بس                                                                         از یادداشتهای ایام پسین حکایت نامه...ادامه مطلب
ما را در سایت حکایت نامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amosafdari5 بازدید : 10 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 3:00

نشنیدیکه صوفئی میکوفت  

زیرنعلین خویش میخی چند

                               آستینش گرفت سرهنگی 

  که بیا نعل برستورم بند     

       حکایت گلستان

حکایت نامه...
ما را در سایت حکایت نامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amosafdari5 بازدید : 22 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 3:00

وقتی میان ناصبی و شیعی مناظره رفت. ناصبی مر شیعی راگفت که عایشه را رضی الله عنها دوست میداری؟

شیعی گفت: با دوست داشتن حرم پیغمبر مراچه کار؟ تورواداری که من زن تورا دوست دارم؟

گفت نی   ،   گفت: پس چیزی که بر خود روا نمیداری و نمی پسندی بر پیغمبر خدا چرا پسندی؟!

جوامع الحکایات عوفی 

حکایت نامه...
ما را در سایت حکایت نامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amosafdari5 بازدید : 8 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 3:00